محل تبلیغات شما

♚قصر مجازی♚



تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش !!
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی،بدنم جان دارد!
شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم،ولی . . .
من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد
اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سریست که با موی پریشان دارد
"من از آن روز که در بند توام" فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود
باده خوب است به اندازه مهیا بشود

داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض
گفته ام تا همه جا هلهله برپا بشود

شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند
دامنت را بتکان قافیه پیدا بشود

روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود

هیچکس راهی میخانه نخواهد شد اگر
راز سکر آور چشمان تو افشا بشود

بلخ تا قونیه از چلچله پر خواهد شد
قدر یک ثانیه آغوشت اگر وا بشود

حیف ! یک کوه مذابی و کماکان باید
عشوه هایت فقط از دور تماشا بشود

بدون م با من ، خودش تصمیم می گیرد

نمی دانم که قلبم از کجا تعلیم می گیرد

من از روز تولد تا کنون از بس که دلتنگم

همیشه روز میلادم دل تقویم می گیرد

چرا حس می کنم در جای دوری که نمی دانم

یکی هرشب برایم مجلس ترحیم میگیرد

مرا اینقدر در محدودیت مگذار ، می میرم

که قلب کشوری در موقع تحریم می گیرد

نگو در یک زمان خاص باید منتظر باشم

دل ساعت اگر زنگش شود تنظیم می گیرد

به ارامی مرا توجیه کن گر ساده دل هستم

که قلب ساده گاه از شدت تفهیم می گیرد

همه در موقع تصمیم گیری در پی عقل اند !

برای من ولی تنها دلم تصمیم می گیرد

"اصغر عظیمی مهر"



گر به مرد و یلی نادر دوران باشی
گر به بازوی قوی رستم دستان باشی
گر به شهرت به جهان سام نریمان باشی
گر به صورت به جهان یوسف کنعان باشی
گر تو در گنج و زر و مال چو قارون باشی
آخر از دست اجل خسته و بی جان باشی
گر بگیری چو سکندر همه ی دوران را
گر به کیوان ببری کنگره ی ایوان را
گر به انس و ملک و جنس دهی فرمان را
گر نشانی به در خویش دو صد دربان را
آخرش مرگ درآید که تو حیران باشی
گر تورا جامه ای از اطلس و کمخا به بر است
زیر پا مرکب و تاجی ز زمرد به سر است
دل به دنیا تو نبند عشق جهان پر خطر است
آنچنان مرگ می آید که تو حیران باشی
روز م که تو از خاک برون آری سر
بکن اندیشه که آن روز نه زور است و نه زر
نی زنی نی دختر نه برادر نه پسر
خوش به آن روز که خود حاتم طائی باشی

هر مرد شتردار اویس قرنی نیست
هر شیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده  خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
با مرد خدا پنجه میفکن که چو نمرود
این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خندیدن جلاد زشیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
صدبار اگردایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشوای دوست که مادرشدنی نیست

 ” شمس تبریزی 

خرم دل آن کس که ز بستان تو آید
گل در بغل از گشت گلستان تو آید
ما با لب تفسیده ره بادیه رفتیم
خوش آنکه ز سرچشمه‌ی حیوان تو آید
خوش می‌گذری غنچه گشای چمن کیست
این باد که از جنبش دامان تو آید
بر مائده‌ی خلد خورانم همه خونم
رشک مگسی کان ز سر خوان تو آید
گو ماتم خود دار و به نظاره قدم نه
آنکس که به راه سر میدان تو آید
سر لشکر هر فتنه که آید پی جانی
تازان ز ره عرصه‌ی جولان تو آید
وحشی مرض عشق کشد چاره گران را
بیچاره طبیبی که به درمان تو آید

"وحشی بافقی"

دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ما همیشه بارانی است

دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی است

مهار عقده ی آتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانی است

صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه ی من انفجار زندانی است

تو فیض یک اقیانوس آب آرامی
سخاوتی، که دلم خواهشی بیابانی است!

"قیصر امین پور"

 گر چه مسجد را گروهی با تجمل ساختند
اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند
عشق جانکاه است یا جان بخش؟حالا هرچه هست
عشق بازان بین مرگ و زندگی پل ساختند
سقف آگاهی ستونی جز فراموشی نداشت
این بنارا خشت بر خشت از تغافل ساختند
بی سبب مهمان نواز مجلس ماتم نبود 
این گلاب تلخ را از گریه ی گل ساختند

روز خلقت در گل ما شوق دیدار تو بود
از همان آغاز ما را کم تحمل ساختند

فاضل نظری

فارغ شده بازار دل از سود و زیان ها

كالا به جز عشق تو ندارند دكان ها

بی روح تر از هر جسدم بی غم عشقت

ای نام تو انگیزه ی ضرب ضربان ها

آنجا كه پی ِ حاكم شایسته بگردند

باید سخن از مدح تو آید به میان ها

محدود به یك عصر و زمان نیستی آقا

اندیشه ی تو ریشه دوانده به زمان ها

مجموعه ی علم و ادب و زهد و شجاعت

باید ز تو سرمشق بگیرند جوان ها


بی لشکریم، حوصله شرح قصه نیست

فرمانبریم، حوصله شرح قصه نیست 

با پرچم سفید به پیکار می رویم

ما کمتریم، حوصله شرح قصه نیست

 فریاد می زنند ببینید و بشنوید

کور و کریم، حوصله شرح قصه نیست

 تکرار نقش کهنه ی خود در لباس نو

بازیگریم، حوصله شرح قصه نیست

 آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند

یکدیگریم، حوصله شرح قصه نیست

 همچون انار خون دل از خویش می خوریم

غم پروریم، حوصله شرح قصه نیست

 آیا به راز گوشه ی چشم سیاه دوست

پی می بریم؟ حوصله شرح قصه نیست

"فاضل نظری"


چندین صدا شنیده‌ام اما دهان یکی‌ست!
گویا صدای نعره و بانگ اذان یکی‌ست!
یک‌سوی بر یزید و دگرسوی بر حسین
خلقی گریستند ولی روضه‌خوان یکی‌ست!
افسرده از مطالعه‌ی زهر و پادزهر
دیدم دو شیشه‌اند ولیکن دکان یکی‌ست!
در عصر ظلم، ظلم و به دوران عدل، ظلم.
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکی‌ست!
در گوش من مقایسه‌ی خیر و شر مخوان
چندین مجلّد است ولی داستان یکی‌ست!
طلا گریخت ولی گیوه نه.
دردا که در گلوی گذر پاسبان یکی‌ست!
در جنگ شیخ و شاه، فقط زخم سهم ماست
تیر از دو سوی می‌رود اما نشان یکی‌ست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیده‌ام!
در کار ظلم بستن چشم و زبان یکی‌ست.
آنجا که پشت گردن مظلوم می‌خورد
حدّ گناه تیغ و تماشاگران یکی‌ست!

حسین جنتی


آخرین جستجو ها

nissanclub کنگره 60 - نمایندگی شهدا(پرستار) - لژیون 10 Hae's memory فروش رله امرن Omron James's blog نوین دانش شناسان به روز مشاور برتر attrodenga Tami's receptions